رهایی از احساسات ناسالم
نوشته شده توسط : nahal

 

افکار سالم. افکار سالم به چه افکاری گفته می شود؟ افکار سالم، افکاری مثبت، خوب، و خوشبینانه هستند که عملکردهای مناسبی در بدن ایجاد می کنند. آیا تابه حال دچار حمله وحشت شده اید؟ حمله وحشت نمونه ای از واکنش بدن ما به افکار ناسالم است. این افکار با ترس، تشویش و استرس تحریک می شوند.

 

حملات وحشت ناگهانی اتفاق می افتند و یک دوره ناپیوسته از اضطراب شدید، انگیختگی فیزیولوژیکی، ترس، مشکلات شکم (اسپاسم یا تشنج روده) و ناراحتی شدید است. شروع این حوادث معمولاً ناگهانی است و ممکن است توسط چیز خاصی تحریک نشود. وحشت مثل نیاز شدید و احمقانه ای به فرار کردن است. کسانیکه چندان به این تجربه عادت ندارند، وقتی همچنین اتفاقی برایشان می افتد ممکن است تصور کنند که دچار حمله قلبی یا بحران روانی شده اند.

 

احساساتی بودن در گذشته خیلی من را اذیت کرده است. بچه که بودم با کوچکترین چیزی گریه ام می گرفت و خیلی زود ناراحت و عصبانی می شدم. این عصبانیت ها معمولاً تا حد نفرت پیش می رفت. همیشه در ترس و هراس بودم و حتی تا زمان بزرگسالی هم شب ها در عذاب بودم. به همین خاطر مجبور بودم حتی در شب های گرم تابستان هم پتو را تا آخر سر بکشم تا پاها و سرم از دست شیاطین خیالی در امان باشند. در سن جوانی که بعد از مدتی میتوانستم بدون اینکه پتو را سرم بکشم بخوابم، مجبور بودم چراغ اتاق را روشن بگذارم و ملحفه ای روی پاهایم بکشم. بعنوان یک مادر هم ترس شدیدی داشتم که نکند با سقط جنین یا مرگ فرزندانم را از دست بدهم.

 

یک شب تابستان که برای فرزند دومم باردار بودم با گروهی از افراد فامیل بیرون رفته بودیم. همینطور که روی اسکله قدم می زدیم برادرزاده ام دست بچه 3 ساله من را گرفت. تصمیم گرفتم وارد یک مغازه شوم و به همه اعلام کردم که بعداً به گروه ملحق می شوم. بعد که وارد مغازه شدم دیدم که همه گروه 20 نفریمان هم با من وارد شده اند. دنبال تنقلات بودم و از پسرم خواستم که بیاید و نگاه کند. من که پشت هم پسرم را صدا می کردم گروه متوجه شدند که او با من نیست. از یک مغازه به مغازه دیگر می دویدم و بعد که دیدم در همان نقطه شروع هم نیست شروع به جیغ زدن کردم. دچار حمله وحشت شده بودم. مطمئن بودم که او را دزدیده اند. همینطور روی اسکله می دویدم و جیغ می کشیدم. پسرم آن شب پیدا شد اما خاطره آن وحشت عمیق هیچوقت من را ترک نکرد.

شاید شما هم افکار و احساسات ناسالمی داشته اید که منجر به ترس و وحشت و حمله شده باشد. ترس راه زندگی من بوده است. اما این چرخه چطور در زندگی من از بین رفت؟ تصمیم گرفتم که دیگر نمی توانم به این ترتیب زندگی کنم و از خدا کمک خواستم. از افراد مومن و باایمان کمک گرفتم. از بقیه خواستم که برایم دعا کنند و شروع کردم که افکار درون مغزم را افکاری که به من آرامش می داد جایگزین کنم. شما هم همین کار را بکنید. از خدا بخواهید که به شما کمک کند. دارو و گیاهان دارویی و مشاوره ممکن است به شما کمک کنند اما خواست خداست که فقط می تواند افکار درون ذهن شما را تغییر دهید و رهایتان کند.کسانی که من را می دیدند از این تغییر واقعاً شگفت زده می شدند. هنوز هم دارم روی احساساتم کار می کنم و همه افکار منفی خود را تحت کنترل دارم. خداوند پاداش کسانی را که به او توکل میکنند را می دهد. از او کمک بگیرید، از کتاب خدا کمک بگیرید و مطمئناً تفاوتی که در شما ایجاد می شود را کاملاً حس خواهید کرد.






:: بازدید از این مطلب : 1254
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 12 تير 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: