گویند كه در ازمنه ای نه چندان قدیم روزی پسری به خانه آمد و به مادر گفت: ای مادر عزیزتر از جون ! مرا دریاب كه الان در حال مردنم.
پس مادر آنچنان كه رسم مادران است به سینه بكوفت كه: چه شده ای گل پسركم!
پسر نگاهی به مادر بكرد و گفت: كه اگر چه حیا دارم ولی به تو بگویم كه امروز در محله مان چشمم برای اولین بار به این دختر همسایه خورد و نگاه همان و عشق همان! پس اینك از تو مادر بزرگوار خواهم كه به خانه آنها روی و او را به نكاح (عقد) من در آری كه دیگر تاب دوری او را بیش از این درمن نیست!!!
مادر نگاهی از سر دلسوزی به پسر بیانداخت و گفت: دلبركم من حرفی ندارم و بسی خوشحالم كه تو از همان ابتدای راه به جای الاف شدن در خیابان و ولنگاری راه حیا در پیش گرفتی و ازدواج كردن، اما بهتر است كه لختی درنگ نمایی كه اینگونه عاشق شدن ناگهانی را رسم ازدواج نشاید و اگر هم بشاید دیری نپاید!
پس پسر نگاهی به مادر بیانداخت و گفت: مادر جان یا حال برو یا دیگر زن نخواهم كه این ماه تابان ازدست من برود و عشق او وجودم را بسوزاند.
پس مادر كه پسر خود را دوست همی داشت به سرعت چارقد خویش به سر كرد و به خانه همسایه رفت. در آنجا چشمش به سه دختر خورد یكی از یكی زیبا تر پس اس ام اس (همان پیامك) بزد كه یا بنی! دراین منطقه كه تو ما را فرستادی نه یك ماه كه سه ماه در پشت ابرند و یكی از یكی ماه تر بگو كه كدام ماه چشم تو را برگرفته!
پس پسر نیز اس ام اسی بزد كه: یا مادر ! آن ماهی كه خالی در گونه چپش بدارد!
مادر نیم نگاهی به ماه ها بنمود و دوباره اس ام اس زد كه: ای پسر این ماهان همه خال دارند.
پس دوباره پسر اس ام اس بزد كه: آن ماه من خالش كمی بزرگتر باشد از باقیه ماهان!
مادر لختی درنگ بكرد و دوباره اس ام اس بزد كه: من چشمهایم خوب نبیند كه خال كدام بزرگتر است.
پسر اس ام اسی دگر بزد كه: مادركم همان ماهی كه مویش بلوند باشد!
مادر نگاهی بكرد و اس ام اس زد كه: این ماهان مویشان نیز یكرنگ است!
پسر با عصبانیت اس ام اس بزد كه: مادر! آن دو ماه كوفتی دیگر موهایشان مشكی و قهوه ای است و این دگر بلوند است!!! آخر مادر جان تو كه چشمهایت نمی بیند عینكی برای خود ابتیاع كن !!! حالا عیبی ندارد مادر عزیز! نشان دیگر به تو دهم ببین روی بازوی كدام ماه گرفتگی دارد ماه من همان است !!!
مادر اس ام اس زد كه: آخر دراین معركه من بازوی دختر مردم را چگونه ببینم ؟!
پسر اس ام اس كرد كه: مادر جان تو كه مرا كشتی ! خب ببین اگه لباس نازك دارد روی سینه چپش نیز خالی باشد و به خدا كه آن دو ماه دیگر این خال را ندارند!!!
مادر كمی دقت بفرمود و با خوشحالی فریادی زد و اس ام اس زد كه: احسنت بر تو شیر پا ك خورده !
یافتم ماه تو را كه همان جور كه بفرمودی است !!
هنوز پسر اس ام اسی نفرستاده بود كه مادر لختی درنگ بنمود و سپس سریع شماره پسر را بگرفت كه:
پدر سوخته !! خاك بر سر بی حیایت كنند! شیرم را حرامت می كنم (البته شیر خشكهایی را كه بر حلق كوفتی ات ریختم ) خجالت نكشیدی ؟ فلان فلان شده بی حیا ............
:: بازدید از این مطلب : 850
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4