تا تو باشی دروغ نگی!
نوشته شده توسط : nahal

دونفر بنامهای دیوند و مایكل كه گذارشان به صحرای آفریقا افتاد ه بود از شدت بی آبی و بی غذایی به حال مرگ می افتند تا اینكه ناگهان چشمشان به عمارتی مسجد مانند می افتد  دیوید به مایكل می گوید بیا وانمود كنیم ما مسلمانیم تا به ما آب و غذا بدهند  و ادامه داد من اسم خودم را محمد عنوان میكنم . مایكل گفت ولی نام من مایكل است و حاضر نیستم تظاهر به چیزی دیگر كنم . پس هنگامی كه با امام مسجد مواجه شدند دیوید گفت نام من محمد است و مایكل هم گفت نام من مایكل است امام مسجد كه متوجه خواسته شان شده بود به یارانش گفت مقداری آب و غذا برای مایكل بیاورید و سپس رو كرد به دیوید و گفت  آفرین محمد  ، رمضان كریم





:: بازدید از این مطلب : 940
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : 11 آذر 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: