صید و صیــــاد
صید افتاده به خونم
تو چنان می گذری غافل از اندوه درونم
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شعر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خود کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی!
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چو در خانه ببستم
دگر از پای نشستم
گویا زلزله آمد!
گویا خانه فرو ریخت سر من
...
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو کس نشنود از ایندلبشکسته صدایی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی
...
تو همه بود و نبودی!
تو همه شعر و سرودی!
چه گریزی ز بر من؟
که ز کو یت نگریزم
گر بمیرم ز غمدل
با تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی؟!
نتوانم.
بی تو
من زنده نمانم.