نوشته شده توسط : nahal

از داستان خودم شروع می کنیم:
ژگول آدم شلخته ای بود، تو خونه همش کارش بود. با داداش که همیشه می کرد. پدرش همیشه نصیحتش می کرد ولی ژگول، گوشش به این حرفها بدهکار نبود، بلاخره ژگول یه بار تصمیم گرفت یه کاری کنه و رفت تا اینکه اینجوری شد و رفت سمت داداشش و .




:: بازدید از این مطلب : 1397
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 13 مهر 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: